فراموشت نمیکنم ...
روزها در کوچه باغی نگاهت قدم می زدم اما دریغا که لحظه ای مرا درک نکردی. چشمان همیشه گریانم را مسخره می کردی و از پشت به من نیشخند میزدی همیشه در برابر جنگل وحشی نگاهت خزان بودم...خار بودم و از شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخار میشدم و به آسمان میرفتم...آنقدر بالا میرفتم تا به خدا برسم چون او بهترین بود برای گوش دادن به درد و دلهای من...حال اون روزها گذشته و هروقت که بدان فکر میکنم موجودی از پشت پنجرهی خاطراتم با تمام وجود فریاد میزند که هیچگاه فراموشت نمیکنم
نظرات شما عزیزان:
سلام ایمان جان.
وبت عالی بود همه ی مطالبتو خوندم خوش حال می شم اگه توهم به وب من سربزنی ونظربدی
منتظرحضورگرمت هستم...
پاسخ:حتما گلم مرسی که اومدی به عاشقانه های من
وبت عالی بود همه ی مطالبتو خوندم خوش حال می شم اگه توهم به وب من سربزنی ونظربدی
منتظرحضورگرمت هستم...
پاسخ:حتما گلم مرسی که اومدی به عاشقانه های من
سلام وبلاگ خوبی داری خوشحال میشم با هم تبادل لینک کنیم. zxq.ir